فرزندم،
بپذیر که گاهی نمیشود. دستِ ما نیست. دستِ او هم نیست. خب گاهی نمیشود. انتظار نداشتهباش که نشدنی بشود. و وقتی که نشدنی نشد زار نزن. بنشین ببین که آیا واقعن میشد که نشد؟ و حالا که نشد چی شد؟ چون بالاخره یهچی باید بشه. خوب بگرد پیدایش میکنی.
یادت باشد گندی را که زدی فقط بنشین و تماشایش کن و تفکر کن. فقط همش نزن. هم که بزنی گردابی هایل پدید میآوری که فقط خودت را در آن غرق میکنی و بوی گندی که از تو به یادگار خواهدماند.یاد بگیر گوشهای آرام بنشینی و خود را تسلیمِ آنان که فهمیدهند کنی. باور کن بهتر از اینست که مقاومتِ بیجا کنی و انرژیِ خودت و جمعی را صرفِ هیچ کنی. بپذیر که همیشه هم تقلا کردن خوب نیست. گاهی در سکوت و رضا و تسلیم رازهاییست که نه تو دانی و نه من اما بالاخره یکروز یکنفر یکجا میفهمد.
پسرم، دعا میکنم که هرگز در زندگیَت آه نکشی.دوستت دارم....